قصه من قصه همون مترسکه


مهلت بده مي روم... فقط پايت را بلند كن... غرورم را جمع كنم...

یکی بود یکی نبود... ...........................................................

........................................................................پایان.

قصه ما به سر رسید و کلاغ پیر قصه ها هنوز خانه اش را پیدا نکرده

بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود.

قصه ای که همه هستییم را سوزاند قصه ای که از من مترسکی تنها ساخت..... مترسکی که سالهاست تنها دلخوشی اش صدای قار قار کلاغ ها به وقت غروب دلگیر مزرعه است.....مزرعه ای که کشاورزش با رحمی رهایش کرد تا خشک شود....... رهایش کرد و رفت...... دل مترسکش شکست و چه دردناک بود شکستی که صدایش را تنها درخت خشکیده ان سوی مزرعه شنید..... درختی که تنها مرهم دل زخمی مترسک تنهای مزرعه بود.... درختی که وجودش سراپا درد تنهایی بود درختی که درد  تنهایی مترسک مزرعه را خوب میفهمید   تنها  مترسکی بود که اشک میریخت تنها مترسکی که درون سینه اش قلبی از جنس بلور نهفته بود مترسکی که تنهایی برایش ................... اما چه خوب که درخت هنوز کنارش بود.....

غروب بود مثل همیشه دلش گرفته بود نگاهی به درخت انسوی مزرعه کرد و ارام زمزمه کرد اگر او هم برود ...................................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:49 توسط ستاره| |


قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت

كد موسيقي براي وبلاگ